قهوه در حرکت: زندگی و چالش‌های کافه‌های خیابانی تهران

در خیابان‌های شلوغ تهران، کافه‌های سیار به پناهگاهی برای جوانان و عاشقان قهوه تبدیل شده‌اند. گزارشی از زندگی، چالش‌ها و رؤیاهای صاحبان این کافه‌ها که با بوی قهوه تازه، شب‌های شهر را زنده نگه می‌دارند و چهره‌ای جدید به فرهنگ شهری تهران می‌بخشند.
Screenshot

کافه‌نوشت: در گرگ‌ومیش غروب پاییزی، خیابان الهیه مملو از خودروهایی است که در ترافیک گیر کرده‌اند. بوق ممتد و چراغ‌های قرمز طولانی، فضای همیشگی شهر را ساخته‌اند. درست کنار پیاده‌رو پارک روبه‌روی اقامتگاه تابستانی سفارت روسیه، یک ون سیاه با چراغ‌های زرد کم‌رنگ ایستاده است. از پنجره‌ی کناری‌اش بوی قهوه تازه دمیده به مشام می‌رسد. چند دانشجو، یک زوج جوان و دو کارمند خسته‌ی اداری در صف ایستاده‌اند. آن‌ها منتظر فنجانی قهوه‌اند؛ نه در کافه‌ای شیک با میزهای چوبی، بلکه از یک کافه سیار پارک‌شده در قلب تهران.

اقتصادی که به چرخ‌ها پناه برده است

کافه‌های سیار طی سه سال اخیر در تهران رشد قابل توجهی داشته‌اند. در حالی که اجاره یک واحد کوچک در محله‌های مرکزی گاهی به چندصد میلیون تومان در سال می‌رسد، بسیاری از جوانان برای شروع کسب‌وکار قهوه‌فروشی به سمت خودروهای تغییر کاربری داده‌شده رفته‌اند. در کوچه‌پس‌کوچه‌های شمال تهران، یک ون سیاه با چراغ‌های کوچک و بوی قهوه تازه، پاتوق شبانه‌ رهگذران شده است. پشت همین وانت، «امیر» ۲۰ساله، دانشجوی مهندسی برق، ایستاده و با دست‌هایش نوشیدنی‌های گرم و سرد سرو می‌کند. او صاحب یک کافه سیار است.

وقتی از او می‌پرسم ایده این کافه سیار چطور به ذهنش رسید، بی‌پرده جواب می‌دهد:«به خاطر فقر و بی‌پولی. اول می‌خواستیم مغازه بگیریم، اما پول پیش را نداشتیم. نشستیم فکر کردیم دیدیم این کار جدید است، برای مردم تازگی دارد و در تهران کم است. خوشبختانه استقبال هم شد و خیلی‌ها خوششان آمد».

امیر بچه تهرانپارس است. خودش می‌گوید الهیه را به خاطر «وایب خاصش» انتخاب کرده:«من با دوستم که شریکم هم است اینجا کنار رودخانه پیاده روی می‌کردیم و پاتوق‌مان بود. این محل وایب خیلی خوبی دارد و آرامشش هیچ جا در تهران ندارد. البته اینجا هم مثل جاهای دیگر نیست که راحت بشود بساط پهن کرد، باید هماهنگ باشی. من پدرم جانباز شیمیایی است. با مدارک بنیاد جانبازان توانستم از شهرداری، اماکن، نیروی انتظامی و پلیس دیپلماتیک برای اینجا مجوز بگیرم. چون منطقه دیپلمات نشین است و کنار باغ سفارت روسیه هستیم، حساسیت بیشتر است».

مشتری‌ها بیشتر محلی و خانواده هستند ولی از اواخر شب جنس آنها عوض می‌شود.کافه‌اش تا نیمه‌های شب باز است، اما با احتیاط:«مشتری‌های عصر و سرشب بیشتر خانواده‌ها و محلی‌ها هستند. اما خانواده‌ها ساعت دوازده شب نمی‌آیند، بیشتر جوان‌ها هستند که رد می‌شوند یک چای یا آبمیوه می‌گیرند. سر و صدا هم نمی‌کنیم که همسایه‌ها ناراحت نشوند. حتی به دوستانم می‌گویم اگر می‌خواهید بنشینید، بروید ته پارک. من اینجا فقط سفارش‌ها را می‌دهم و همه را بیرون‌بر می‌کنم».

امیر منوی گسترده‌ای دارد:«۹۴ قلم داریم؛ از شیک و آیس‌کافی تا دمنوش‌های دست‌ساز. ۸ مدل اسنک هم داریم. حتی برای دمنوش‌ها تیبک دست‌ساز زده‌ایم چون مردم حساسند. آب را از خانه می‌آوریم، برای شست‌وشو هم بچه‌ها پایین کار می‌کنند».

اما کارِ کافه سیار آسان نیست. از برق گرفته تا امنیت:« موتور برق دارم. این کار دردسر زیاد دارد، مخصوصاً با همسایه‌ها و محدودیت مکان و ساعت. تبلیغ هم نمی‌توانم بکنم، چون شاید اعتراض شود».

وقتی از او درباره فضای شبانه و مشتری‌ها می‌پرسم، رک می‌گوید:«بعد از دوازده شب، هر جور آدمی می‌آید؛ بعضی‌ها برای خوش‌گذرانی، بعضی‌ها هم خلاف می‌کنند. من کاری به کسی ندارم. پلیس هم معمولاً گشت می‌زند ولی تا وقتی سر و صدا نباشد، کاری ندارد».

امیر در ۲۰سالگی باریستایی را در یک آموزشگاه کوچک در مجیدیه یاد گرفته و حالا خرج خودش و پدرش را می‌دهد. می‌گوید درآمدش خیلی بالا نیست:«ماهانه پنج میلیون تومان هم برای خودم نمی‌ماند. هرچه شب درمی‌آوریم، یک‌سومش می‌رود برای خرید مواد اولیه. علی، شریکم، خرج خانه می‌دهد و من خرج پدرم. چیزی نمی‌ماند».

وقتی از آرزویش می‌پرسم، لحظه‌ای سکوت می‌کند و بعد می‌گوید:«دوست دارم یک روز یک کافه ثابت در همین الهیه داشته باشم. بهترینش را. خدا خودش کمک کند».

تجربه‌ی شهری جدید

در دل فرشته و کنار پارک آقابزرگی همه عمو یونس را می‌شناسند. وانت او هر روز از ساعت ۶ عصر تا ۳ صبح میزبان اهل محل و شب زنده داران است. جایی که بوی قهوه با سر و صدای بچه‌ها در زمین فوتبال و زمین بازی پارک در هم می‌پیچد، وانت سفیدرنگی کنار پیاده‌رو پارک شده است. روی بدنه‌ی وانت، اتاقک سیاه رنگی با چراغ‌های زردرنگ و بخار چای از سماور استیل بالا می‌رود. صدای موسیقی آرامی در پس‌زمینه می‌پیچد و چند جوان روی کوسن‌های نرمی که روی لبه حصار سنگی پارک چیده شده  است جمع شده‌اند. اینجا «کافه سیار عمو یونس» است؛ پاتوقی که دوازده سال است شب‌های الهیه را گرم نگه می‌دارد.

یونس وقتی لبخند می‌زند چشمان میشی رنگ‌ش می‌درخشد و با لحنی گرم و شیرین می‌گوید:«اولش خیلی ساده بود. فقط یه چایی معمولی داشتیم، روی زمین سماور و بساط‌مان را پهن می‌کردیم. بعد کم‌کم کار گرفت، وانت خریدیم، یه پکیج درست حسابی ساختیم و حرفه‌ای‌ترش کردیم».

او حالا صاحب یکی از قدیمی‌ترین کافه‌های سیار تهران است، جایی که نه تنها برای چای بلکه برای حس آرامش و گفت‌وگو مشتری دارد:«الان تمرکز اصلی‌مان روی چایی است. ما دوازده مدل چای داریم: زعفرون، دارچین، هل، آویشن، آلبالو، زنجبیل، میخک، مراکشی، کرج، ماسالا، انگلیسی و نعنا… بیشتر مشتری‌ها به خاطر همین میان».

شب‌ها از ساعت شش عصر تا دو یا سه بامداد کار می‌کنند. برق از موتور برق تأمین می‌شود، آب را گاهی مشتری‌ها برای شان می‌آورند:«ما همیشه مشکل برق و آب داریم، چون تو خیابونیم. ولی خب، این بخشی از ماجراست. مغازه راحت‌تره، اما کافه سیار یه حس دیگه داره. مشتری‌ها به ما انرژی می‌دهند».

او می‌گوید در دوازده سالی که در این نقطه کار کرده، چهره‌ی شهر را با تمام تضادهایش دیده است:«اینجا از همه قشر میان. از دکتر و مهندس گرفته تا بچه‌های خیابان. یکی از جذابیت‌های کار ما همین است. یک شب ممکن است یکی بیاد که کلی غم دارد، یکی دیگه بیاد که در اوج خوشی است. ما فقط چای نمی‌فروشیم، یه حال خوب می‌فروشیم. به هر حال وقتی کف خیابان کار می‌کنی همه جور آدم به پستت می‌خورند».

عمو یونس به چشمان رهگذران اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد:«مجوزمون؟ از قلب آدماست. هر شب نیروی انتظامی رد می‌شود، سلام می‌کنند و می‌روند. مردم خودشان به ما مجوز دادند. چون ما رو می‌شناسند، بهمان اعتماد کردند».

پرسش درباره‌ی درآمد، او را به لبخندی صمیمی وادار می‌کند:«درآمد اصلی ما خوشحالی جوان‌هاست. این‌که بیان، بخندن، چند دقیقه‌ای از دغدغه‌های زندگی جدا بشوند. به نظر من این خودش بزرگ‌ترین سود دنیاست».

او با نگاهی به سماور درخشانش ادامه می‌دهد:«دو تا ازدواج هم اینجا شکل گرفته! با ماشین عروس آمدند گفتند عمو چون اینجا اولین بار هم را دیدیم و آشنا شدیم شب عروسی‌مان هم آمدیم اینجا چایی بخوریم. ان لحظه را هیچ وقت یادم نمی رود».

وانت کوچک برای یونس مثل فرزندش است:«یک بچه‌ست برام. دوازده ساله بزرگش کردم. شاید یک روز کافه ثابت هم بزنم، ولی اینجا عشقم است و هیچ وقت تعطیلش نمی‌کنم. هر شب یک ماجراجویی است».

وقتی از او می‌پرسم از چه چیز زندگی بیشتر لذت می‌برد، مکث می‌کند و فنجانی چای زعفرانی به دستم می‌دهد:«هر سنی لذت خودش را دارد. اگر بلد باشی از لحظه لذت ببری، زندگی قشنگ است. ما عجله می‌کنیم برای بزرگ شدن، بعد حسرت گذشته رو می‌خوریم. ولی زندگی همین امشب است، همین چایی داغ».

در اطرافمان صدای خنده‌ی جوان‌ها می‌پیچد. بخار چای در هوای سرد بالا می‌رود و عمو یونس دوباره رو به سماورش برمی‌گردد.

قهوه روی چرخ در جهان

پدیده‌ی کافه‌های سیار محدود به تهران نیست. در استانبول، ون‌های قهوه در کنار بسفر هر روز صدها مشتری دارند. در سائوپائولو، کامیون‌های کوچک قهوه به بخشی از فرهنگ خیابانی بدل شده‌اند. در لندن و نیویورک، «coffee trucks» سال‌هاست که به‌عنوان گزینه‌ای سریع و ارزان برای قهوه‌دوستان شناخته می‌شوند. تفاوت اما اینجاست: در بسیاری از این شهرها، قوانین و مجوزهای مشخصی برای فعالیت چنین خودروهایی وجود دارد. تهران هنوز چنین چارچوب شفافی ندارد.

پاتوق جدید نسل جوان

پارسا بچه زعفرانیه ست و متولد ۸۶ است. موهای فر و بلندی دارد که تا کمرش می‌آید. او با دوستانش حسین و کامبیز پاتوق‌شان کنار کافه سیار پارک آقابزرگی است:«اینجا دنج و سر راهی و باحال است و خیلی سریع و ساده قهوه و چای می‌دهد». حسین تاکید می‌کند:«و از همه مهم‌تر ارزان است. کافه‌ها خیلی گران شدند و صرف ندارند. تازه نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه می‌شیند می‌گویند زمان تمام شده و باید بلند بشوید». کامبیز از باحال بودن اینجا می‌گوید:«این یک تیکه که بهش می‌گوییم راسته پارک صحرا جای باحالی است و هیچ کافه‌ای نمی‌تواند باهاش رقابت کند».

روی لبه‌های دیوار پارک کافه‌های سیار فرش پهن کردند و کوسن گذاشتند تا مشتری‌ها راحت‌تر بنشینند. علاوه بر قهوه و چای و ساندویچ و بستنی بساط منقل هم به راه است و ذرت و مرغ گیریل و … هم سرو می شود. اینجا سیگار و آدامس هم در منو کافه‌های سیار است. بچه‌ها عقیده دارند اینجا وقتی شلوغ است معاشرت حتی از کافه هم بیشتر است. حسین می‌گوید:«خیلی‌ها وسط دور دورهای الهیه و به خصوص خیابان فرشته با هم آشنا می شوند برای معاشرت به اینجا می‌ایند و خیلی‌ها اصلا از همین جا با هم آشنا می‌شوند و معاشرت‌های دیگر پیدا می‌کنند». این جوان هشتاد و چهاری ادامه می‌دهد:«ولی ما چون آدم‌های اجتماعی نیستیم از کافه که خوش‌مان نمی‌اید و اینجا را هم ساعت‌هایی می‌آییم که خلوت باشد مثل سرشب وسط هفته‌ها».

کامبیز می‌گوید:«فضای کافه خیلی رسمی است. همه یا دیت دارند یا آمدن معامله‌ای انجام بدهند یا لپ‌تاپ جلوشان روشن است و کار می‌کنند. اینجا کول و خودمونی است. ما عاشق خیابانیم و اینجا کنار خیابان است. خلوت باشد تا شب اینجا می‌نشینیم». پارسا اضافه می‌کند:«وایب اینجا برای ما سازگارتر از کافه است .کافه رسمش اینه باید تیپ بزنی».

آینده‌ای نامعلوم

آینده‌ی کافه‌های سیار در تهران روشن نیست. آیا شهرداری آن‌ها را به رسمیت خواهد شناخت و قوانین مشخصی برای فعالیتشان وضع خواهد کرد؟ یا آن‌ها همچنان در فضای خاکستری میان محبوبیت عمومی و محدودیت رسمی باقی خواهند ماند؟

در حال حاضر، این کافه‌های کوچک روی چرخ‌ها، بخشی از چهره‌ی تازه تهران شده‌اند؛ شهری پرهیاهو که در آن، حتی یک فنجان قهوه روی جدول پیاده‌رو می‌تواند لحظه‌ای سکوت و آرامش به روزمرگی خسته‌کننده ببخشد.

 

پست های مرتبط