کافه؛ تراپیِ خاموش ذهن‌های خسته

کافه‌نشینی نوعی خودمراقبتی و پناهگاه ذهنی برای انسان شهری است. در این گزارش می‌خوانید که چرا کافه‌ها تراپی غیررسمی نسل امروز شده‌اند.
کافه رفتن به مثابه یک تراپی
کافه رفتن به مثابه یک تراپی

کافه‌نوشت: هرچیزی که حال و هوای ما را خوب کند، حکم تراپی را دارد. نه اینکه واقعا بتواند جای آن را بگیرد یا به اندازه تراپی رفتن علمی و مفید باشد اما حداقل این است که یک دلخوشی کوچک است برای رهایی از استرس و درگیری هایی که گاهی مارا رها نمی کند. یک سفر کوتاه، معاشرت با دوست ها یا حتی نشستن چند ساعته توی کافه نوعی خود مراقبتی است. از آن جنس کارهای به ظاهر ساده اما عمیق که در طولانی مدت حال و احوالمان را بهتر می‌کند.

در سال‌های اخیر، پژوهش‌های متعددی در کشورهای مختلف نشان داده‌اند که کافه‌نشینی نوعی خودمراقبتی یا تراپی غیررسمی است. در پژوهشی از دانشگاه Warmadewa اندونزی (۲۰۲۴)، جوانان نسل Z کافه‌ها را «healing place» می‌نامند؛ جایی برای بازسازی آرامش و تمرکز. مطالعه‌ای دیگر در دانشگاه فنلاند شرقی (۲۰۲۲) نشان داد حضور در فضاهای عمومی با طراحی طبیعی، نور ملایم و صدای پس‌زمینه باعث کاهش سطح استرس و بهبود خلق می‌شود.

پناهگاه‌های کوچک

اما در ایران، کافه‌نشینی معنای دیگری هم پیدا کرده؛ معنایی اجتماعی‌تر و شاید انسانی‌تر به معنای خودمراقبتی یا تراپی غیررسمی است. امیرحسین جلالی روانپزشک درباره این موضوع می‌گوید: «کافه‌نشینی در بسیاری از جوامع، پاسخی طبیعی به فقدان فضاهای مدنی باز و غیرکنترلی است. وقتی امکان مشارکت اجتماعی، گفت‌وگوهای آزاد یا حتی شکل‌گیری روابط اجتماعی خودجوش در فضاهای عمومی کم می‌شود، کافه‌ها نقش جایگزین «پناهگاه‌های کوچک» را پیدا می‌کنند؛ فضاهایی نیمه‌خصوصی که فرد می‌تواند در آن احساس حضور، دیده‌شدن و امنیت کند. در واقع، کافه در چنین شرایطی محل بازسازی حس تعلق و هویت فردی است؛ جایی که انسان مدرن می‌تواند بدون فشارهای خانوادگی یا محدودیت‌های سیاسی و اداری، آرامش ذهنی داشته باشد یا با دیگران ارتباطی صمیمانه‌تر برقرار کند. به همین دلیل، می‌توان گفت کافه نوعی خوددرمانی اجتماعی (Social Self-therapy) است که خلأ فضاهای مدنی را پر می‌کند.»

از او می پرسیم که به نظرش افزایش کافه‌ها در شهرهایی مانند تهران و استقبال مردم از آن‌ها دلیل روان‌شناختی دارد؟ امیرحسین جلالی با این موضوع کاملا موافق است. بله، افزایش کافه‌ها بازتابی از نیاز فزاینده به فضاهای عاطفی، گفت‌وگویی و کم‌فشار در جامعه‌ای است که روابط رسمی، خانوادگی و اداری‌اش اغلب سنگین و پرتنش شده‌اند. از طرف دیگر، در کلان‌شهرهایی مثل تهران، فرسودگی روانی ناشی از شتاب، ناامنی اقتصادی و ازدحام باعث شده افراد به دنبال مکان‌هایی برای «تنظیم هیجان» باشند. کافه، با نور ملایم، موسیقی کنترل‌شده و فضای خصوصی و نیمه‌عمومی، برای ذهن خسته‌ی شهری نقش تنظیم‌گر دارد؛ نه درمانگر به معنای بالینی، بلکه مکانی برای بازگشت به خودش و احیای آرامش روزمره.

بعضی‌ها می‌گویند کافه‌ها پناهگاه ذهنی خیلی از آدم‌هاست. پناهگاه کوچکی که از استرس‌های روزمره آدم را جدا می‌کند و وارد دنیای قشنگتری می‌کند. وقتی از امیرحسین جلالی نظرش را در اینباره می‌پرسیم می‌گوید: من هم تا حد زیادی با این دیدگاه موافقم. وقتی سازوکارهای سنتی جامعه‌پذیری مثل همسایگی، دید و بازدیدهای خانوادگی، مساجد محلی یا محافل فرهنگی مستقل، رنگ باخته‌اند و روابط خویشاوندی در دل شهرهای بزرگ از هم گسسته، انسان شهرنشین به دنبال شکل تازه‌ای از امنیت روانی و عاطفی می‌رود. کافه در این معنا «پناهگاه ذهنی» است، نه به‌خاطر نوشیدنی یا دکور، بلکه چون به فرد اجازه می‌دهد خودِ اجتماعیِ خسته‌اش را رها کرده و به خودِ انتخابی و بی‌دفاعش بازگردد. در جامعه‌ای که فضاهای عمومی اغلب با قضاوت، فشار یا کنترل همراهند، کافه به محل بازسازی هویت در خلوت جمعی بدل شده است.

مراقبت از روح و روان

اما چرا آدم‌ها کافه را دوست دارند؟ چرا از کافه‌نشیتی لذت می‌برند و بودن و در کافه‌های شهر به آن‌ها احساس امنیت می‌دهد. جلالی می‌گوید: کافه سه ویژگی دارد که برای ذهن مدرن ایرانی جذاب است. اولین آن احساس اختیار است. در جامعه‌ای با محدودیت کنش مدنی، انتخاب میز، نوشیدنی یا موسیقی ساده‌ترین شکل «کنترل بر زندگی» است. دوم آزادی از نقش‌های رسمی است. در کافه فرد نه دانشجو است، نه کارمند، نه فرزند خانواده‌ای خاص؛ فقط یک «منِ انسانی» است. و سومین دلیل تجربه تعلق بدون تعهد است. برخلاف روابط خانوادگی یا کاری، ارتباط در کافه سبک، داوطلبانه و بدون هزینه‌های روانی است. این ترکیبِ آزادی، تعلق و بی‌تعهدی، همان چیزی است که بسیاری از مردم در زندگی روزمره از دست داده‌اند.

کافه‌ها تراپی نیستند، اما می‌توانند زمینه‌ی تراپی باشند. در فضایی که گفتگو، گوش دادن و حضور انسانی تمرین می‌شود، ذهن دوباره نظم می‌گیرد. جلالی در پایان می‌گوید:« کافه‌ها نمی‌توانند جایگزین نهادهای مدنی، انجمن‌های فرهنگی یا فضاهای مشارکت اجتماعی شوند، اما در وضعیت کنونی، شاید تنها شکل در دسترس از گفت‌وگوی آزاد و بی‌واسطه در شهر باشند.در بهترین حالت، کافه‌ها می‌توانند هسته‌های کوچک جامعه مدنی باشند؛ جایی که دوستی، اعتماد، گفت‌وگو و شنیدن دیگری تمرین می‌شود. اما اگر سیاست‌گذاری شهری به این فضاها به چشم صرفاً محل مصرف بنگرد، پتانسیل ارتباطی آن‌ها از بین خواهد رفت. در واقع، کافه‌ها تنها زمانی می‌توانند به روابط انسانی سالم کمک کنند که فضای عمومی شهر، به تدریج، امن‌تر، بازتر و گفت‌وگویی‌تر شود. در جامعه‌ای که کنش مدنی محدود، روابط سنتی فرسوده و ارزش‌های جمعی در حال بازتعریف‌اند، کافه‌ها به شکل طبیعی خلأ گفت‌وگو و تعلق را پر کرده‌اند. کافه برای ایرانی امروز، نه فقط یک مکان تفریحی، بلکه شکل تازه‌ای از زیست اجتماعی و مراقبت روانی جمعی است.

 

پست های مرتبط