نوشتن در دل کافهها
- سارا شمیرانی
- 1دقیقه
ارنست همینگوی، نویسندهی آمریکایی و چهرهی برجستهی «نسل گمشده»، بخش مهمی از زندگی نویسندگیاش را در کافههای پاریس گذراند؛ شهری که برای او نه فقط الهامبخش، بلکه خانهی واقعی ادبیات بود.
در دههی ۱۹۲۰، همینگوی در محلهی لاتین پاریس زندگی میکرد و روزهایش را میان کافههایی مثل کافه دوفلور، لس دُ ماگو و مخصوصاً کافه «لا کلوزری د لیلا» میگذراند. کافه برای او فقط محل نوشیدن و استراحت نبود، بلکه به گفتهی خودش:
«در کافه نشستن و نوشتن، تنها جایی بود که احساس میکردم نویسندهام.»
برای همینگوی، میز کافه نه فقط یک سطح چوبی، بلکه عرصهی تجربهی نویسندگی در خالصترین شکل آن بود.
او بیشتر صبحها زود به یکی از این کافهها میرفت. روی میز کوچکی مینشست، قهوه سفارش میداد، دفتر یادداشتش را باز میکرد و شروع میکرد به نوشتن. همینگوی باور داشت که نوشتن در کافه باعث میشود از انزوا بیرون بیاید، اما همچنان در خلوت خودش باقی بماند.میان مردم، اما تنها.
گرترود استاین دربارهاش نوشته بود:
«او دوست داشت در جریان دنیا باشد و کافهها برای او چشم و گوش بازِ پاریس بودند.»
در کتاب «پاریس جشن بیکران است»، خود همینگوی از تجربههایش در این فضاها میگوید:
«مینشستم در کافهای گرم، با پنجرهای روبهخیابان، و وقتی کارم خوب پیش میرفت، هیچچیز دیگری اهمیت نداشت.»
او در این کافهها نه فقط داستانهایش را مینوشت، بلکه بخشی از شخصیت ادبیاش را شکل داد. همینجا بود که داستانهایی مثل «خورشید همچنان میدمد» یا «پیرمرد و دریا» در ذهنش جوانه زدند.
دوست دیگرش، فیتزجرالد، جایی دربارهاش گفته بود:
«ارنست بیشتر از آنکه خانه باشد، در کافهها زندگی میکرد. وقتی میخواستی پیدایش کنی، باید دنبال رد قهوه و دفترچه یادداشتش میگشتی.»
همینگوی گاهگداری با دوستان نویسندهاش مثل فیتزجرالد، جیمز جویس یا گرترود استاین همنشینی میکرد؛ اما بیشتر اوقات، با یک لیوان آبجو یا قهوه، سرش را پایین میانداخت و در سکوت، کلمات را تراش میداد.
کافه برای همینگوی، تمرین فروتنی بود. جایی که میشد نویسندهای ناشناس بود، دید، شنید، و نوشت. او کافه را همچون میدان تمرینی میدید؛ جایی که روح نویسنده پخته میشود، نه در آسایش خانههای گرم و راحت، بلکه در همهمهی زندگی واقعی. خانواده ارنست میدانستند که او تا چه اندازه دلبسته کافههای شهر است.

ارنست همینگوی
گرگوری همینگوی (پسرش) در خاطراتش نوشته:
«پدرم همیشه میگفت بهترین نوشتهها از دل کافه بیرون میآیند. او در خانه کم مینوشت؛ اما کافی بود وارد کافه شود، قهوهاش را بگیرد و سکوت کند—کلمات خودشان میآمدند»
ماری همینگوی (همسر چهارمش) هم گفته بود:
«ارنست در کافهها خودش بود. دیگر نیازی نداشت نقش بازی کند. نه برای من، نه برای ناشر، نه برای دنیا. فقط خودش بود و دفترچهاش»
امروز، اگر به کافه لا کلوزری د لیلا در پاریس بروی، هنوز هم میز مخصوص همینگوی را نگه داشتهاند. روی آن پلاکی فلزی نصب شده که میگوید:
“Ici écrivait Ernest Hemingway”
«اینجا ارنست همینگوی مینوشت»
پست های مرتبط
از چاقویی بر میز تا انقلابی در هنر؛ روایت کافه ولتر
از لندن تا بوستون؛ میراث یک کافه و حلقه خیام