نفسهای به شماره افتاده کافههای تهران
- ساناز صفایی
- 3دقیقه
کافه نوشت: در خیابانهای پرسروصدای تهران، پشت برخی از ویترینهای تاریک و درهای بسته، پژواک خندهها و گفتگوهای قدیمی به گوش میرسد. اینها بازماندههای کافههایی هستند که روزی میعادگاه رویاها و بحثهای بیپایان بودند، اما اکنون به فهرست فزاینده تعطیلیها پیوستهاند. تعطیلی که تنها بسته شدن یک کسبوکار نیست، بلکه خاموشی یک فضای اجتماعی است.این گزارش، روایتگر داستان افرادی است که در برابر موجی از چالشهای اقتصادی، فشارهای نظارتی و تحولات اجتماعی ایستادند، اما در نهایت چراغ کافههایشان خاموش شد.
از رؤیای قهوه تا دغدغه حقوق کارکنان
کاظم، که پیشینهای ۲۱ ساله در بازار آیتی دارد، مسیر پرپیچوخمی را طی کرد. پس از یک کلاهبرداری مالی، به عشق قدیمی خود به غذا و قهوه بازگشت. او پس از چند سال مدیریت یک رستوران زنجیرهای، اولین کافه خود را در گوشهای از آن مجموعه راه انداخت.«فضا را طوری طراحی کردم که محیطی آرام برای مدیران و کارمندان باشد، نه نوجوانان. حتی قهوه را کنار میز مشتری و با آسیاب دستی آماده میکردم. این کار در ساعات شلوغ دردسرساز بود، اما برای مشتریان بخشی از تجربه منحصربهفرد کافه محسوب میشد».
اما این رؤیا تنها ۱۳ ماه دوام آورد. مرگ پدر و مشکلات شخصی، او را مجبور به ترک کافه کرد. با این حال، عشق به قهوه ادامه پیدا کرد. او در دوران همهگیری کرونا، یک کسبوکار اینترنتی قهوه به نام «هوم کافی» را راه اندازی کرد که با استقبال چشمگیری روبهرو شد. این موفقیت، او را دوباره به دنیای کافهداری کشاند و در تیرماه ۱۴۰۱ کافهای جدید را با یک شریک تجاری افتتاح کرد.
با این حال، این تازه آغاز ماجرا بود. «پس از مرگ مهسا امینی و اعتراضات پس از آن، سایه سنگینی بر فضای کسبوکار افتاد. من سعی کردم با مردم همراه شوم و چندین بار در اعتصابات سراسری شرکت کردم اما فشار هزینهها، اجاره و حقوق پرسنل غیرقابل تحمل بود. یک بار حتی برای پرداخت حقوق کارکنان مجبور به قرض گرفتن پول شدم».
اختلاف با شریک تجاری بر سر مسائلی مانند تعدیل نیرو و نحوه برخورد با «مسئله حجاب» کارکنان، نقطه پایان کار بود. او که اکنون با نام و نشان جدیدی فعالیت میکند، از مشکلات ساختاری میگوید: «در این شرایط، یک دزد خوشبختتر از یک کاسب است. کاسب با شهرداری، اتحادیه و دهها نهاد دیگر درگیر است.» او هشدار میدهد: «بدون عشق و مشورت وارد این کار نشوید. ساعت کار طولانی، هزینههای کمرشکن و فشارهای اجتماعی، چیزی نیست که همه توان تحملش را داشته باشند».
پیشنهاد دیگر برای مطالعه: چگونه تورم بر کافهداری اثر میگذارد: یا گران کن یا تعطیل!
یک کافه بدون آب
محمدرضا غفاری، دانشجوی سابق معماری، کافهای را در حوالی دانشگاه تهران راه انداخت تا پاسخی به آرزوی دیرینه خود برای ایجاد یک «فضای امن» برای گفتگو باشد.«کافه برای من فقط یک محل نبود، یک فضای زنده بود که آدمها آن را میساختند.» کافه او به سرعت به پاتوق دانشجویان، به ویژه دانشکده هنرهای زیبا، تبدیل شد.
اما چالشها به سرعت از راه رسیدند. مشکلات مجوز و پلمب ۴۰ روزه کافه توسط اداره اماکن، ضربه مهلکی به کسبوکار او وارد کرد. نقطه پایان ماجرا زمانی بود که دانشگاه تهران مالک ملک شد و قصد تخلیه آن را داشت. «کار به جایی رسید که انشعاب آب را قطع کردند. ماهها مجبور بودم روزی دوبار آب با تانکر بخرم تا کافه را سرپا نگه دارم. اما یک کافه بدون آب نمیتواند دوام بیاورد».
غفاری با نگاهی به گذشته میگوید: «اگر برگردم، محتاطتر عمل میکنم. برنامه مالی دقیقتری میریزم.» توصیه او به علاقهمندان این عرصه صریح است: «این کار یک شغل تماموقت و پر دردسر است. اگر فقط به دنبال درآمد هستید، سرمایهتان را جای دیگری ببرید. اما اگر میخواهید چیزی به شهر اضافه کنید، ارزش امتحان کردن دارد».
مرگ تدریجی یک رویا
مهنا خسته از کار اداری به دنبال تحقق بخشیدن به آرزوهایش رفت، او داستان خود را اینگونه آغاز کرد: «۲۵ سالم بود و کافهرو. پس از یک اختلاف با مدیرم، استعفا دادم و رؤیای کافهداری را دنبال کردم.» کافه او به سرعت به «پناهگاهی» برای مشتریان ثابت تبدیل شد.
با این حال، فشارهای اقتصادی و نظارتی بیامان بودند. «از اجاره سنگین، گرانی مواد اولیه و عوارض و مالیات گرفته تا تعزیرات. بزرگترین دغدغه این بود که روز را چطور به شب برسانیم.» اما مشکل اصلی، فشار نهادهایی مانند اداره اماکن بود. «سه بار پلمب شدیم. قوانین عجیب بود: ممنوعیت کار زنان، سختگیری برای موسیقی یا نشستن دختر و پسر کنار هم. همیشه در اضطراب بودیم».
این کافه پس از چهار سال در سال ۱۳۹۷ تعطیل شد. «هیچ نقطه پایان مشخصی نبود، بلکه مرگ تدریجی یک رویا بود. دیگر دخل و خرج جور درنمیآمد.» او میگوید: «بزرگترین مانع، حکومت بود. اگر دوباره شروع کنم، این بار بیشتر به مارکتینگ فکر میکنم. اما آن چهار سال، یک زیست یگانه بود که تکرار نمیشود».
پیشنهاد دیگر برای مطالعه: کافهداری، یک رویای بیست ساله!
چه بر سر وجدان شهری تهران میآید؟
تعطیلی کافههایی مانند «خانه گدار»، «مهنا»، «اینجا»، «خانه سرهنگ»، «راش» و نمونههای بسیار دیگر، تنها از بین رفتن چند کسبوکار نیست. این فضاها کارگاههای تولید خاطره جمعی، گفتگوی آزاد و تبادل ایده بودند. به نظر میرسد ترکیب فشار اقتصادی شدید، اجارههای نجومی، تحریمها و فشارهای نظارتی، سرعت بیسابقه تورم، قطعی آب و برق منجر به خالی شدن تهران از این حفرههای تنفسی فرهنگی شده است.
وقتی درب یک کافه برای همیشه بسته میشود، پنجرهای به سوی امکان درک جمعی بسته میشود. پرسش اینجاست: شهری که فضاهای گفتگو و شکوفایی فرهنگی خود را از دست میدهد، در نهایت به چه مکانی تبدیل خواهد شد؟ آینده تهران در گرو پاسخ به این سوال است.
پست های مرتبط
موج پلمب کافهها بعد از هالووین
گجتهای قهوه؛ از خانه تا سفر