کافه؛ پناهگاه روشنفکری آقای نویسنده
کافهنوشت: صادق هدایت، نویسندهی تاثیرگذار ایرانی در قرن بیستم، بخشی از زندگی فکری و نویسندگیاش را در ازدحام کافههای تهران گذراند؛ جایی که برای او نه صرفاً پاتوقی روشنفکری، بلکه میدان تمرین نوشتن با همان نگاه تلخ همیشگیاش بود.در تهران دههی ۱۳۲۰، کافهها تنها محل نوشیدن قهوه نبودند؛ آنها به باشگاههای کوچک روشنفکری تبدیل شده بودند. صادق هدایت هم، مثل بسیاری از نویسندگان همنسلش، بخشی از روزهایش را در همین فضاها گذراند. اگرچه نام او بیشتر از همه با کافه نادری پیوند خورده، اما پیش از آن هم به کافههای دیگری سر میزد؛ از جمله کافه فردوس در حوالی خیابان لالهزار.
آدمهای کافه، الهام بخش صادق هدایت
هدایت پیش از آن، در پاریس، تجربهی کافههای اروپایی را دیده بود. کافههای شلوغ محله سنژرمن برایش الهامبخش بودند؛ جایی که نویسندگان مینشستند و بیوقفه مینوشتند. بازگشت او به تهران و حضورش در کافه نادری، تلاشی بود برای بازسازی همان فضای آزاد، اما با رنگ و بوی ایرانی. او در تهران، به جای شور پرهیاهوی کافههای پاریس، نوعی سکوت و تلخی خاص را در خود حمل میکرد. کافه برای هدایت بیشتر از آنکه محفل اجتماعی باشد، پناهگاهی برای تماشای زندگی بود. یکی از دوستان نزدیکش روایت کرده است: «هدایت آدمی بود که در خانه آرام نمیگرفت. اگر پیدایش نمیکردی، باید به کافه نادری سر میزدی. آنجا، پشت میزی گوشهدار، با دفترچهای چرمی نشسته بود.» حتی گاهی میگفتند او برای نوشتن صحنههای بوف کور، الهام را از همین جمعیت پراکندهی کافه گرفت؛ از کارمندهای خسته، جوانهای پرشور و زنانی که به ندرت در آن فضا دیده میشدند. هدایت در کافه، بیشتر شنونده بود تا سخنگو. همین ویژگی، بعدها به بخشی از اسطورهی او بدل شد: نویسندهای که در دل جمع، تنهاترین فرد سالن بود.
کافه فردوس، پیش از آنکه نادری شهرتی پیدا کند، یکی از نخستین مکانهایی بود که اهل قلم و هنر را بهسوی خود کشاند. روایتهایی از دوستان هدایت نشان میدهد که او در سالهای نخستین بازگشتش از اروپا، گاهی در همین کافه دیده میشد. فضایی نیمهتاریک، با میزهای کوچک و دود سیگار در هوا، جایی بود که هدایت میتوانست بنشیند، گوش بدهد و سکوت کند. او برخلاف بسیاری از همنشینانش، پرحرف نبود؛ بیشتر تماشاچی بود. هدایت جایی گفته بود :« کافه جایی است که میتوانم در میان مردم باشم، اما تنها باشم. همین فاصلهی اندک بین من و دنیا، برای نوشتنم حیاتی است.» در واقع، کافه برای هدایت نه فقط مکانی برای نوشیدن چای، بلکه میدانی برای تمرین ادبیات بود؛ جایی که شخصیت نویسنده در همهمهی زندگی واقعی رشد میکرد. این تجربهها به وضوح در آثار او مثل «بوف کور» و داستانهای کوتاهش بازتاب یافتهاند؛ جایی که مشاهدهی دقیق رفتارهای انسانها، جزئیات محیط و پیچیدگی روانی شخصیتها به شدت برجسته است.
کافه نادری؛ پاتوق خاص صادق هدایت
اما از اواسط دههی بیست اما کافه فردوس که پاتوق هدایت بودکمرنگ شد و ستارهی نادری بالا آمد. نادری در قلب تهران، در خیابان جمهوری، تبدیل شد به نماد روشنفکری مدرن. هدایت خیلی زود پای ثابت آنجا شد. دوستانش بعدها گفتهاند: «اگر دنبال هدایت میگشتی، کافی بود به نادری سر بزنی.» در آنجا او کنار چهرههایی مثل بزرگ علوی، مجتبی مینوی یا حتی نسل جوانتری مثل جلال آلاحمد مینشست. گاهی با آن نگاه نافذ و ساکت، بیشتر شنونده بود تا گوینده.در دههی ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، کافه نادری در خیابان لالهزار، قلب تپندهی روشنفکری تهران بود. پشت میزهای چوبی این کافه، در مه سنگین دود سیگار و صدای لیوانهای چای، هدایت اغلب دیده میشد. برخلاف ظاهر جمعگریز و خاموشش، او حضور ثابتی در این مکان داشت. بسیاری روایت کردهاند که هدایت ساعتها مینشست، قهوه یا چایاش را به کندی سر میکشید و در دفترچهای کوچک جملههایی یادداشت میکرد.
امروز، اگر به کافه نادری بروی، هنوز هم از میز و صندلیهای قدیمی آن دوران بهعنوان میراث فرهنگی یاد میکنند. بسیاری از بازدیدکنندگان، همان گوشهای را نشان میدهند که هدایت مینشست؛ جایی که گفته میشود سکوتهای طولانیاش به کلمات جاودانهای بدل شد. کافه برای هدایت نه فقط یک مکان، بلکه بخشی از سرنوشت ادبی او بود.
پست های مرتبط
از چاقویی بر میز تا انقلابی در هنر؛ روایت کافه ولتر
از لندن تا بوستون؛ میراث یک کافه و حلقه خیام