فلسفه روی میز کوچک فلو
- سارا شمیرانی
- 2دقیقه
کافهنوشت: برای سارتر، کافه فقط محلی برای نوشیدن قهوه یا فرار از خانه نبود؛ بلکه عرصهای زنده و ملموس برای زیستن فلسفه بود. او اعتقاد داشت که نوشتن و تفکر، نباید در اتاقهای بسته و ساکت اتفاق بیفتد، بلکه باید در میانهی زندگی واقعی شکل بگیرد؛ جایی که مردم، صداها، دود سیگار، صدای قاشق در فنجان، و تضادهای اجتماعی همگی در جریاناند.
سارتر نهتنها از این کافهها برای نوشتن استفاده میکرد، بلکه آنها را به صحنهی بحثهای فلسفی، کشمکشهای سیاسی و خلق ایدههای انقلابی تبدیل کرده بود. او با سیمون دوبووار، همپیمان فکری و عاطفیاش، ساعتها پشت میزهای کوچک فلور مینشست. سیگار میکشید، قهوهی قوی سفارش میداد و در حال نوشتن مقاله، نمایشنامه یا مناظره با روشنفکران دیگر بود.
دوبووار در خاطراتش مینویسد: «کافه، دفتر کار ما بود. اگر کسی میخواست ما را پیدا کند، میدانست که یا در فلوریم، یا در دُماگو.»

ژان پل سارتر
در همان کافهها بود که بخشی از کتاب سترگ «هستی و نیستی» نوشته شد. مفاهیم بنیادین اگزیستانسیالیسم، از آزادی، مسئولیت فردی، و اضطراب وجودی گرفته تا مفهوم «دیگری» در فضای پرهمهمهی کافهها متولد شدند. سارتر معتقد بود که انسان محکوم به آزادی است؛ و این آزادی تنها در ارتباط زنده با جهان پیرامون معنا مییابد، نه در تنهایی کتابخانهای.
او بهشدت منتقد روشنفکران منزوی و بیعمل بود و همواره تأکید داشت که فیلسوف باید خود را درگیر مسائل زمانهاش کند. کافه برای او فضایی خاکستری میان خانه و خیابان بود؛ جایی که اندیشه با اجتماع برخورد میکرد، و این برخورد گاه به نزاع، گاه به همدلی و گاه به تحول منجر میشد.
سارتر فیلسوفی بود که نوشتن برایش ادامهی کنش سیاسی بود. در کافه بود که بیانیههای سیاسیاش را تنظیم میکرد، با فعالان ضد استعماری الجزایر و ویتنام دیدار میکرد، و حتی روزنامههایی مانند «مدرن تایمز» را پایهگذاری کرد.
بوریس ویان، از دوستان و همدورهایهای سارتر، جایی گفته بود: «اگر کافهای نبود، ژان پل سارتری هم نبود». شاید به همین علت بود که سارتر یک روز با صدای بلند در کافه دوفلور گفته بود: «کافهها آرمانشهری برای شاعران هستند. جایی که میتوان ساعتها در آن حرف زد و حرف زد و حرف زد»
سالها بعد، وقتی سارتر نابینا شده بود و دیگر نمینوشت، همچنان به فلور میرفت. آنجا، حضور داشتنش بهخودیخود یک کنش بود؛ نوعی وفاداری به تفکر در میدان عمومی.
او تا پایان عمر، به ایدهی «در میدان بودن» پایبند ماند. برای او، بودن در جمع، شنیدن صدای دیگران، و درگیر شدن با دنیای واقعی، همان معنای زندگی اصیل بود. اگزیستانسیالیسم او، فقط تئوری نبود؛ شیوهای از بودن بود، از تن دادن به جهان و ساختن آن با دستهای خود.
امروز هم، اگر وارد کافه دو فلور شوی، صندلی مخصوص او هنوز محفوظ است. بالای میز کوچکی که همیشه مینشست، پلاک کوچکی نصب کردهاند که روی آن نوشته شده:
“Ici s’asseyait Jean-Paul Sartre”
«اینجا ژان پل سارتر مینشست»
پست های مرتبط
از چاقویی بر میز تا انقلابی در هنر؛ روایت کافه ولتر
از لندن تا بوستون؛ میراث یک کافه و حلقه خیام