مایلزدیویس; جاز در تاریکیِ نیمه‌شب کافه‌ها

روایت زندگی و موسیقی مایلزدیویس در کافه‌های تاریک نیویورک و پاریس؛ جایی که صدای منحصربه‌فرد او متولد شد، با کولترین و مانک زندگی کرد، و در خلوتِ نیمه‌روشن کافه‌ها، جَز را از نو معنا کرد.
مایلزدیویس

او با ترومپت‌اش در تاریکی گوشه‌ای می‌نشست، بی‌کلام، عمیق، دور از تظاهر. می گویند وقتی صدای اولین نت‌ها بلند می‌شد، فضا دگرگون می‌گشت. سکوتی سنگین و احترام‌آمیز کافه را می‌پوشاند، طوری که گویی کلمات دیگر کافی نبودند و فقط موسیقی می‌توانست ادامه دهد.

مایلز در نیویورک، در دهه‌ی ۱۹۵۰، بیشتر وقتش را در کلوب‌های جازِ کوچک گرینویچ ویلیج می‌گذراند.چند کافه‌ی زیرزمینی دیگر هم ، پاتوق‌هایی بودند که در آن‌ها با چهره‌هایی مثل جان کولترین، تلونیوس مانک، و بیل ایوانز جَز را نه‌فقط می‌نواخت، بلکه زندگی می‌کرد.

او جایی گفته بود: «کافه‌ها مکان‌هایی‌اند که صدا متولد می‌شود. نه برای تکرار، نه برای نمایش؛ برای کشف چیزی که هنوز گفته نشده.»

در سال ۱۹۴۹، سفر او به پاریس نقطه‌ی عطفی بود. او در پاریس، برای اولین بار احساس کرد که رنگ پوستش، بار هویتش نیست؛ و همین رهایی، صدای سازش را نرم‌تر، آزادتر، و شاعرانه‌تر کرد.

پاریس برای مایلز یعنی مون‌مارتر، مون‌پارناس، کافه‌های پُر دود و شب‌های بی‌پایان جاز. همان‌جا بود که با ژولیت گرکو آشنا شد، خواننده و بازیگر معروف فرانسوی که رابطه‌ی عاطفی و هنری‌شان در کافه‌ها شکل گرفت.

او در خاطراتش می‌نویسد: «در پاریس، وقتی در کافه‌ای کوچک می‌نواختم، حس می‌کردم موسیقی من واقعاً شنیده می‌شود. بدون فیلتر. بدون ظاهر. بدون قضاوت»

در کافه‌ها بود که سبک Cool Jazz او متولد شد. آن سکوت‌ها میان نت‌ها، آن ملودی‌های زمزمه‌وار، و آن فضاهای باز و آزاد برای بداهه‌نوازی، همه از همان لحظات تنهایی پشت میزهای چوبی کافه‌ها آمدند.

یکی از دوستانش تعریف می‌کند:
«وقتی مایلز در کافه ساز می‌زد، همه‌چیز کند می‌شد. زمان انگار دیگر کار نمی‌کرد. آدم‌ها ساکت می‌شدند. حتی نفس‌کشیدنشان هم تغییر می‌کرد»

مایلزدیویس

مایلز به کافه برمی‌گشت، حتی زمانی که دیگر نامش در سراسر جهان شناخته‌شده بود. چرا؟ چون کافه جایی بود که او می‌توانست دوباره «هیچ‌کس» باشد. دوباره فقط یک نوازنده. فقط صدا.

او در مصاحبه‌ای در دهه‌ی ۶۰ گفته بود:
«کافه تنها جایی‌ست که هنوز می‌شود چیزی را از نو شروع کرد. روی یک صندلی نشست، سکوت کرد، و وقتی آماده‌ای، بزنی. از دل خودت، نه برای دیگران.»

هربی هنکاک  نوازنده‌ی پیانو در گروه مایلز در دهه‌ی ۶۰ می‌گوید: «مهم نبود که کافه چقدر کوچیک است یا پیانو چقدر کوک بود؛ مهم این بود که مایلز آنجاست. اون به فضا معنا می‌داد. کافه‌ها بدون مایلز فقط جا بودن، با مایلز تبدیل می‌شدند به خاطره»

حتی امروز هم، اگر به Village Vanguard یا Le Tabou بروی، می‌گویند هنوز رد نفس‌های او میان دیوارها هست. موسیقی او، مثل خودش، هیچ‌وقت استودیویی نبود؛ او متعلق به شب بود، به کافه، به گوشه‌ی نیمه‌روشنِ جهان.

 

پست های مرتبط