کوهن و کافههایی که شعر را زنده نگه داشتند
پیش از آنکه نامش بر جلد آلبومها حک شود، پیش از آنکه در سالنهای تاریک اروپا آواز بخواند، لئونارد کوهن شاعری گمنام بود که کافههای مونترال را خانهی دوم خود میدانست. در دههی ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰، کوهن را بیشتر میشد در گوشههای ساکت کافه دومون یا بُنکافه در مونترال دید تا روی صحنه. با دفترچهای چرمی، خودکاری ساده، و فنجانی قهوه، او ساعتها مینشست، نگاه میکرد، مینوشت، و میکوشید آنچه را در جهان ناپیدا جریان داشت، به کلمات بدل کند.
کافه برای کوهن فقط پاتوق نبود. فضایی بود میان خانه و جهان؛ مکانی که در آن سکوت، صدا، چهره و نور با هم میآمیختند و جرقهی خلاقیت را پدید میآوردند. کوهن، برخلاف بسیاری از همنسلانش که زندگی شبانه را با هیاهو و نوشیدنی تعریف میکردند، به خلوتِ آرام یک کافه وفادار بود. برای او، میز چوبی کوچک، نور کمجان یک چراغ، و بخار آرام قهوه، همان چیزی بود که ذهنش را باز میکرد.
شریل براون (Sherryl Brown)، یکی از همکاران و همکاران ادبی کوهن، در یادداشتهایش میگوید:«کوهن به ندرت در مهمانیها پر سروصدا بود. او دوست داشت بیشتر در کافهها تنها باشد، در میان جمعی که گاهی حضور داشتند اما مثل یک خلوتگاه برایش بود. آن فضا به او امکان میداد که در سکوت، با جهان بیرون در ارتباط باشد، ولی درونش تمرکز کند.»
در آن سالها، مونترال شهری دوپاره بود: انگلیسیزبان و فرانسویزبان. کوهن، یهودیای از محلهی وستماونت، بین این دو فضا رفتوآمد میکرد، اما کافهها مکانهایی بیمرز بودند. در آنجا نه زبان اهمیت داشت، نه نژاد. شعر، موسیقی و تنهایی، سهضلعی مشترک همهی مشتریها بود. کوهن در همان فضاها نخستین دفتر شعرش، Let Us Compare Mythologies را نوشت؛ مجموعهای که بیشتر در کافهها و کتابفروشیهای کوچک دستبهدست میشد تا در ویترینهای رسمی.
دههی ۶۰ که آغاز شد، کوهن مونترال را به مقصد هیدرا، جزیرهای یونانی، ترک کرد. اما کافهنشینی او متوقف نشد. در کافههای کوچک جزیره، همان سبک زندگی را ادامه داد: نوشتن، خواندن، و گفتوگو با چهرههایی از سراسر دنیا. بعدها در نیویورک، پاریس یا لندن هم، او مردی بود که پیش از هر اجرای رسمی، گوشهای ساکت پیدا میکرد و خود را با شعر و قهوه آماده میساخت.
کافه برای کوهن، شبیه استودیو برای نقاش بود. محلی که در آن آزمون میکرد، حذف میکرد، و گاه از دل بیحوصلگیِ یک بعدازظهر، یک بیت ماندگار متولد میشد. او بارها گفته بود نوشتن برایش بیش از آنکه یک الهام ناگهانی باشد، نوعی حضور مستمر در فضاهایی خاص است و کافه، اصلیترین آن فضاها بود.
در روزگار ما، عکسهایی از کوهن در کافههای خالی، با سیگار خاموش و دفترچهای باز، هنوز در گردشاند؛ شواهدی از مردی که شعر را نه در خلوت برجعاج، که در همهمهی نرم و زندهی جهان مینوشت. و شاید راز ماندگاری آثارش هم همین باشد: آنها از دل زندگی واقعی بیرون آمدند، جایی بین یک جرعه قهوه و سطر ناتمام شعر.
پست های مرتبط
از چاقویی بر میز تا انقلابی در هنر؛ روایت کافه ولتر
از لندن تا بوستون؛ میراث یک کافه و حلقه خیام

