پرواز، قهوه و خاطرات

گفت‌وگو با کاپیتان شورش ابراهیمی و همسرش سحر ملک‌محمدی درباره پرواز، خلبانی، خاطرات شیرین و شباهت شغل شان به کافه داری و قهوه و کافه
گفت‌وگو با خلبان شورش ابراهیمی و سحر ملک محمدی
عکس: شاهین حسن‌زادگان

کافه‌نوشت: با شنیدن نامش، اولین تصویری که به ذهن می‌رسد، یا یک شاعر است یا شاید یک چریک سابق. کاپیتان شورش ابراهیمی، خلبانی که نامش با طغیان و هیجان عجین شده، خلبان هواپیماهای مسافربری، و همسرش سحر ملک‌محمدی، که روزگاری مهماندار پرواز بود و حالا نقاشی می‌کند، قصه‌ای از پرواز، عشق و قهوه برایمان تعریف می‌کنند؛ قصه‌ای که نشان می‌دهد چگونه دو جهان متفاوت،آسمان و کافه، می‌توانند با هم پیوند بخورند و زندگی روزمره را دلچسب‌تر کنند.

اسم خاصی دارید؛ شورش. داستان این اسم را برایمان تعریف کنید.

کاپیتان شورش ابراهیمی: شورش یعنی آشفتن. من ۱۳۵۹ در اصفهان به دنیا آمدم، اما شناسنامه‌ام از سنندج است. دلیلش این بود که پدرم روی اسم من حساس بود و اداره ثبت احوال اصفهان شناسنامه نمی‌داد. به پدرم گفتند باید اسم را عوض کنید، اما او گفت: «من اسمش را عوض نمی‌کنم، می‌روم سنندج». ما اصالتا کرد کرمانشاهیم. پدرم در نیروی هوایی خدمت می‌کرد و در اصفهان بود. با کمک آشناهایی که در سنندج داشت، شناسنامه من را از آنجا گرفت. دوران جنگ را در پایگاه هوایی اصفهان گذراندیم و بعد به تهران آمدیم.

چطور شد که خلبان شدید؟

شورش: پدرم خلبان اف۱۴ بود و مخالفت شدیدی با خلبان شدن من داشت، اما من علاقه‌ام را کنار نگذاشتم. دانشگاه رفتم، مهندسی پرواز خواندم و به تدریج وارد دنیای پرواز شدم. از سال ۸۵، یعنی تقریباً ۲۰ سال است که پرواز می‌کنم.

وقتی روی صندلی خلبان می‌نشینید، اولین چیزی که تمام حواستان را می‌گیرد چیست؟ اگر بخواهیم طعم آن را به قهوه تشبیه کنیم، چه طعمی است؟

شورش: من وقتی روی صندلی هواپیما می‌نشینم، همه چیز را کنار می‌گذارم و تمام حواسم روی پرواز متمرکز می‌شود. ذهنم پر از مرور شرایط اضطراری است. اگر بخواهیم طعم بدهیم، تلخ است، مثل یک اسپرسوی تلخ بدون شکر و شیر.

خلبانی جزو شغل‌های رویایی همه کودکان است. بچه‌ها وقتی می‌فهمند شما خلبان هستید قطعا هیجان‌زده می‌شوند. شما از این مواجه چه احساسی دارید؟

شورش: اینکه آرزوی بچه‌ها باشید، برای من جالب است، چون خودم هم عاشق این حرفه بودم. نکته این است یکی از دلایل اصلی‌ که من این شغل را انتخاب کردم، این است که در آن چیز تکراری و روزمرگی وجود ندارد. شما در یک دفتر نیستید که هر روز پشت میز بنشینید و چهار تا کاغذ را امضا کنید یا تلفن را جواب دهید. هر روز یک اتفاق جدید، یک صحنه جدید است. شما میان ابر و آفتاب شهرهای مختلف را می‌بینید. هیچ چیز روتین و تکراری نیست، من واقعاً دوستش دارم.

اما برای کسانی که بزرگ‌تر هستند و می‌خواهند سراغ این کار بیایند، همیشه یک حرف دارم: خلبانی را به عنوان یک «شغل» انتخاب نکنید. چون این کار واقعاً به یک مو بند است. هر لحظه ممکن است این شغل را از دست بدهید؛ مثلاً زمین بخورید، انگشتتان بشکند و حداقل دو سه ماه از دور کار خارج شوید. به خاطر همین بسیار حساس است. بنابراین به آن به عنوان یک منبع درآمد نگاه نکنید، بلکه به عنوان یک علاقه و هیجان به آن نگاه کنید.

وقتی از پرواز برمی‌گردید، چه چیزهایی کمک می‌کند آرام شوید؟ آیا قهوه یا کافه جزو آن‌هاست؟

شورش: بله، دقیقا. من وقتی از پرواز می‌آیم، این ذوق و شوق را دارم که الان به خانه می‌روم و در کنار همسرم با هم قهوه‌ای می خوریم و صحبت می‌کنیم و فیلمی می‌بینیم ، موسیقی گوش می‌دهیم. خانه منبع آرامش من است و استرس پرواز را از بین می‌برد. وقتی به خانه می‌رسم سحر قهوه درست کرده و بوی خوش آن در فضای خانه پیچیده است.

بیشتر چه قهوه‌ای درست می‌کنید؟

سحر ملک‌محمدی: برای شورش کارامل ماکیاتو و برای خودم لاته.

پس حرفه‌ای هستید؟

سحر: نه خیلی، ولی علاقه داریم.

چقدر کافه باز هستید؟ کافه هم می‌روید؟

سحر: ما اوایل آشنایی‌مان با هم کافه قرار می‌گذاشتیم. تا قبل از آن من عاشق چای بودم ولی از وقتی آن قرارها شروع شد کم کم به قهوه علاقه‌مند شدم. من همیشه لاته سفارش می‌دادم. در خلال صحبت‌هایمان، من حس می‌کردم «اوه، این چقدر خوشمزه است!» و می‌خواستم ببینم ترکیباتش چگونه است. می‌دانید، این چیزی که ما امروز داریم با آن کیف می‌کنیم، در واقع حاصل پنج سال زندگی مشترک ما است.

شورش: در این بین یک کافه‌ای بود که بیشتر حرف‌های جدی و اصولی‌مان را آنجا می‌زدیم. مثلا من اولین بار مامان سحر را در آن کافه دیدم. اسم‌ش را گذاشتیم کافه «حرف‌های مهم».

اسم آن کافه چه بود؟

سحر: کافه دیاموند. ما اسم ش را گذاشته بودیم «کافه حرف‌های مهم» و همان جا هم عاشق قهوه شدم.

هنوز هم همین روال بین‌تان برقرار است که وقتی یکی‌تان بگوید امروز دیاموند برویم می‌دانید که می‌خواهد یک حرف مهم بزند؟

شورش: (با خنده) بله.

آن تیپ کافه‌ها که در ساختمان‌های قدیمی مرکز شهر هستند را دوست دارید؟

شورش: بله، عالی هستند. وایب خوبی دارند.

دور هم جمع شدن کادر پرواز قبل از پرواز به شما حس فضا و دورهمی کافه را می‌دهد؟ حال و هوا آن فضا چه جوری است؟

شورش:بله، هم خلبان های شکاری و هم مسافربری قبل از پرواز briefing دارند. ما معمولا یک ساعت و نیم قبل از پرواز وارد مکانی به اسم distpach می‌شویم، مدارک پروازی را تحویل می‌گیریم و مسیر را چک می‌کنیم. آب و هوا و اطلاعیه‌های هوانوردی را چک می‌کنیم. با سر مهماندار صحبت می‌کنیم و بررسی می‌کنیم چند نفر مسافر داریم و آیا مسافران شرایط خاصی دارند. کلا راجع به پرواز یا پرواز‌های آن روز صحبت می‌کنیم و شرایط را بررسی می‌کنیم. آنجا حرف‌ها خیلی جدی و تخصصی هستند و از این جهت حس و حال کافه را ندارند.

خلبان‌ها و مهماندارها دستورالعملی برای مصرف قهوه قبل از پرواز یا در طول پرواز دارند؟

سحر: نه، دستورالعمل و محدودیت خاصی نداریم. هر کس با توجه به آن اشرافی که به بدن خودش دارد قهوه استفاده می‌کند. قهوه در کار برای من فقط معنی نوشیدنی داشت که کمی سر حالم بکند و بتوانم روی کار بیشتر تمرکز کنم، مثل یک دارو. اما بعد از ازدواجم قهوه برایم یادآور خاطرات شیرین و لحظات خوشایندی شد.

شورش: در هواپیما قهوه دمی نیست و از قهوه‌های آماده استفاده می‌کنند. کارکنان پرواز قهوه را با شماره بندی مخصوص پرواز می‌گویند که بر اساس قهوه، شیر و شکر است مثلا می‌گویند یک ۱۰۰ یا  ۱۱۰ به من بده. ۱۰۰ یعنی قهوه بدون شیر و شکر. ۱۱۰ یعنی قهوه با شیر ولی بدون شکر. ۱۱۱ یعنی قهوه با شیر و شکر.

سحر: بعضی همکارها حتی می‌گفتند به من یک ۴۰۰ بده. یعنی دوز قهوه‌اش خیلی بالا باشد. ما هم شوخی می‌کردیم و می‌گفتیم پس کپسول اکسیژن را هم آماده بگذارید.

اگر بخواهید کافه رویایی خود را طراحی کنید، چه شکلی است؟ شبیه آشیانه پرواز است یا نقطه مقابل آن؟

شورش: یک جای بی‌سر و صدا اما موزیک حتماً داشته باشد؛ به شلوغی آشیانه پرواز نباشد. باید جایی باشد که آدم بتواند ریلکس کند.

کافه‌های فرودگاه‌های دنیا کدام یک برای شما محبو‌ب‌تر بوده است؟

شورش: ما که معمولاً فرصت نمی‌کنیم در فرودگاه‌ها بایستیم یا بنشینیم. به عنوان مسافر که رفته‌ام، مثلاً فرودگاه استانبول را دوست دارم. کافه‌هایش حال و هوای خوبی دارد. در سفرهایی که با هم داشتیم عاشق کافه‌های پاریس شدم.

سحر: و یکی هم در آمستردام. من که عاشق لاته هستم و لاته‌هایی که آنجا خوردم، با آن شیر هلندی فوق‌العاده، واقعاً عالی بودند. عاشقش شدم.

 اگر بخواهید پرواز جنگی و مسافربری را به قهوه تشبیه کنید هر کدام چه قهوه با چه طعمی هستند.

شورش: پرواز جنگنده قطعاً یک قهوه تلخ است! با کافئین بسیار بالا. فشارش بالا است، استرسش بالاست، سرعتش بالاست. اما پرواز مسافربری… شاید بشود گفت شبیه یک ۱۱۰ است: هم قهوه دارد، هم شیر. یک جور تعادل.

گفت و گو با کاپیتان شورش ابراهیمی و همسرش سحر ملک محمدی

عکس: شاهین حسن‌زادگان

 شما به عنوان کادر پرواز، چه شباهت‌هایی بین شغل خودتان و شغل یک کافه‌دار می‌بینید؟

شورش: هر دو شغل، شغل‌های «میزبانی» و «برخورد با آدم‌های متفاوت» هستند. اما به نظر من وجه مشترک بزرگ‌تر، «فضای کاری» است. در کافه، آن بوی قهوه که در فضا می‌پیچد، یک حس خوب به آدم می‌دهد. در پرواز هم، آن مناظری که می‌بینید، یک حس خوب ایجاد می‌کند. هر دو از محیط کارشان لذت می‌برند. این فضای کاری لذت‌بخش، فصل مشترک اصلی است.

سحر: من که بیشتر با مردم در ارتباطم، شباهت بسیار بیشتری حس می‌کنم. در کافه، هر کسی با یک نیت و قصدی می‌آید؛ درسته همه نهایتا می‌خواهند قهوه یا نوشیدنی و خوراکی بخورند اما یکی خوشحال است، یکی ناراحت است، یکی برای قرار دوستانه آمده، یکی برای دیت عاشقانه، و یکی فقط برای کار کردن. در پرواز هم دقیقاً همینطور است: همه در حال سفر هستند و به قصد رسیدن به مبدا یا مقصدی در هواپیما هستند، اما هر کدام حال و هوای متفاوت خودشان را دارند.  این، بزرگترین شباهت برای من است. در هر دو شغل، چه کافه‌داری و چه مهمانداری،  با آدم‌های متفاوت در ارتباط هستی. شما وارد کافه می‌شوی از پیش انتظار بوی قهوه را دارید؛ در پرواز هم شما وقتی وارد هواپیما می‌شوید بوی مخصوص هواپیما می‌آید.  برای ما، بوی پرواز، آن بوی خاص داخل کابین، یک حس خوب آشناست. بوی روزهای خوب، بوی مسافرت، بوی مسئولیت. وقتی من وارد هواپیما می‌شوم، انگار یک کتاب قصه بسته است که امروز قرار است باز شود. نمی‌دانی امروز چه چالش‌ها و داستان‌هایی با مسافران مختلف خواهی داشت. به طور متوسط در روز با ۶۰۰-۷۰۰ نفر سر و کله می‌زنیم. در طولانی‌ترین پرواز، مثلاً دو ساعت، باید با ۱۵۰ نفر «زندگی» کنی.

یک نقطه مشترک بسیار مهم است: شما در هر دو شغل، «میزبان» و «مهماندار» مردم هستید. آیا این مهماندار بودن، باعث شده انتظارات شما از  ارائه خدمات کافه‌ها و رستوران‌ها از یک فرد عادی بالاتر برود؟

سحر: یک باور کاملاً اشتباه این است که فکر کنیم کار مهماندار فقط یک پذیرایی ساده از مسافر است. درست است مسافر«مهمان» پرواز است اما من مهماندار در درجه اول مامور حفظ امنیت او هستم. حتی همان پذیرایی و سرو خوراکی که برای مسافران انجام می‌شود، یک دلیل ایمنی دارد: اینکه اگر خدایی نکرده شرایط اورژانسی پیش آمد، قند خون مسافر در سطحی باشد که بتواند تصمیم بگیرد و استرسش کنترل شود. این فلسفه اصلی است. البته با گذشت زمان، مسائل تبلیغاتی و رقابت بین شرکت‌ها هم اضافه شده، اما دلیل بنیادی همین است.

در مقابل، در کافه، رضایت مشتری محور اصلی است. من به عنوان یک مشتری، اگر از سرویس یک کافه راضی نباشم، دیگر به آنجا نمی‌روم. دقیقاً مثل وقتی که با یک شرکت هواپیمایی پرواز می‌کنم و می‌بینم مهماندار فقط به سرویس دادن فکر می‌کند، نه به چک‌های ایمنی قبل از پرواز. در آن صورت، واقعاً دیگر با آن شرکت سفر نمی‌کنم. مهمانداری در اصل یک شغل “Safety Officer” است. اینجا بزرگترین تفاوت مسئله ایمنی است.

آیا تا به حال شرایط اضطراری واقعی را تجربه کرده‌اید که این نقش «مامور ایمنی» به طور کامل نمایان شود؟

سحر: بله، برای من پیش آمده. داشتیم از کیش به تهران برمی‌گشتیم. کاپیتان به ما اطلاع داد که احتمال دارد چرخ عقب باز نشده باشد. حتی کمک‌خلبان را فرستادند تا از دریچه inspection بازدید کند. در آن فاصله، ما به طور کامل آماده شدیم. کاپیتان به طور خلاصه وضعیت را توضیح داد، ما وظایف‌مان را مرور کردیم و با هم چک کردیم که در شرایط استرس، هرکدام دقیقاً باید چه کارهایی انجام دهیم. خوشبختانه مشکل فقط از یک چراغ هشدار بود و چرخ سالم بود. اما آن آمادگی و آرامشی که در آن لحظه داشتیم دقیقاً همان چیزی است که این شغل را از یک پذیرایی ساده متمایز می‌کند. ما برای بدترین شرایط آموزش دیده‌ایم تا بتوانیم بهترین میزبانی را ، که همان حفظ امنیت، آرامش و جان مسافران است،  انجام دهیم.

 وقتی شرایط واقعاً اضطراری می‌شود، شما به عنوان خلبان چگونه بر آن مسلط می‌شوید؟ چه مکانیسمی در ذهن شما فعال می‌شود؟

شورش: ما هر شش ماه یک بار با دستگاه‌ها، شرایط اضطراری را تمرین می‌کنیم. برای همین همیشه برای این شرایط آماده هستیم. یک اتفاق جالب که می‌افتد این است که در آن لحظه خاص و اضطراری، اصلاً لازم نیست به آن فکر کنید. تمام آن دستورالعمل‌ها  که باید انجام بدهیدبه طور خودکار به ذهن‌تان می‌آید. یعنی من لازم نیست فکر کنم که «حالا باید چه کنم؟ این دکمه را بزنم یا آن را؟» همه چیز دقیقاً سر جایش در ذهنم حاضر است. من تا به حال ۳ بار پیش آمده در طول پرواز موتور خاموش کردم. من اصلا معروف به این هستم که در چنین شرایطی خیلی ریلکس هستم. حتی همین داستانی که سحر تعریف کرد یک بار هم برای من پیش آمد و در پرواز  کیش بودم که چراغ چرخ خاموش شد و کمک خلبان مضطرب شد اما من سریع جای چراغ‌ها را عوض کردم و فهمیدم اشکال از لامپ است. ولی من همیشه این فکر را می‌کنم که وقتی دارم برای پرواز می‌روم، ممکن است دیگر برنگردم. این، همیشه پیش‌فرض ذهنم است و باهاش کنار آمدم.

خاطره تلخی هم از پرواز دارید؟

شورش:  هواپیمایی کاسپین دنبال خلبان بود و من جا دیگری استخدام شده بودم و یکی از دوستان صمیمی‌ام را به جای خودم به کاسپین معرفی کردم. او رفت و در کاسپین استخدام شد. آن موقع دوست‌دختری داشت که مهماندار کیش‌ایر بود. آن پرواز کاسپین که به سمت ارمنستان می‌رفت و سقوط کرد، مهندس پروازش، همان دوست من بود. آن روز من خودمم پرواز داشتم. از کیش داشتیم به تهران می‌امدیم که این خبر آمد. دوست دخترش سرمهماندار پرواز ما بود و می‌دانست که ما با هم خیلی رفیق هستیم. آمد از من پرسید می‌گویند کاسپین زمین خورده تو می‌دانی خلبانش کیه. من گفتم نه، نمی‌دانم و الان درهای هواپیما را ببند پرواز را باید انجام بدیم. وقتی به تهران آمدیم، این بنده خدا فهمید. شرایط بسیار بد و تلخی بود.

سحر: برای من هم شرایط مشابهی بود. من مهمانداری را از کسی یاد گرفتم که متاسفانه خودش در سانحه سقوط هواپیما پرواز یاسوج جان باخت. همان شب من پرواز داشتم و حالم بسیار بد بود. قطعاً روی من تاثیر گذاشت. من هم مثل شورش، هر بار که پرواز می‌روم، فکر می‌کنم که ممکن است دیگر برنگردم. اما در واقع، بیش از خودمان، این خانواده‌هایمان هستند که درگیر هستند. ولی به هر حال این هم مثل همه مشاغل پر ریسک دیگر یک انتخاب است.

 

 

پست های مرتبط