چون عاشق ایرانم
- ساناز صفایی
- 7دقیقه
کافه نوشت : تهران، عصر تابستان. خیابان آبان خلوت است اما در قسمتی از پیادهرو پشت میز و صندلیها زیر سایه درختان بلند چنار گروهی دم غروب نشستند و قهوه مینوشند یا غذا میخورند. برنارد عزرائیلیان، مردی با موهای سپید و لبخندی آرام، خوش پوش و مرتب روبهروی من نشسته است. کسی که بیش از نیم قرن عمرش را پای کافه و رستوران گذاشته و نامش برای بسیاری از مشتریان قدیمی، با «لئون» گره خورده است. او اما فقط یک کافه و رستوراندار نیست؛ بخشی از تاریخ اجتماعی و فرهنگی شهر است. کسی که با وجود همهی مشکلات، از تورم و تحریم تا قطعی برق و اجارههای نجومی همچنان مانده، کار میکند و با سادهترین جمله دلیل ماندنش را توضیح میدهد:«چون عاشق ایرانم.»
قهوه؛ فرهنگی در حال ریشه دواندن
صحبت را با قهوه شروع میکنیم، نگاه برنارد روشن میشود.«در تهران، بهخصوص بعد از کرونا، استقبال خیلی بیشتر شده. مردم سفر رفتهاند، فرهنگ قهوه را از نزدیک دیدهاند و حالا میخواهند همان تجربه را در شهر خودشان داشته باشند. در شهرهای کوچکتر اما همچنان چای اولویت دارد. دنیا سالهاست روی فرهنگ قهوه سرمایهگذاری کرده. در بعضی کشورها اگر مردم صبح قهوه نخورند، روزشان شروع نمیشود. ایران هم وقتی وارد مد جهانی میشود، آن را جدی دنبال میکند».
او از باریستاهای جوان ایرانی میگوید: «امروز باریستاهای حرفهای داریم که توان رقابت جهانی دارند، البته آنهایی که واقعاً آموزش دیدهاند. نه کسی که دو روز پشت بار کار کرده و خودش را باریستا میداند. آینده قهوه در ایران بستگی دارد به جدیگرفتن آموزش و سرمایهگذاری. کمکم این فرهنگ به خانوادهها منتقل میشود؛ بچههایی که امروز در خانه با قهوه بزرگ میشوند، فردا خودشان بخشی از این جریان خواهند شد. این یعنی شغل، رونق و حتی فرصت برای دولت و تجار».
واردات محدود، کیفیت محدودتر
اما قهوه هم بیدردسر نیست. تحریمها و محدودیتهای واردات، بازار را تحت تأثیر قرار دادهاند.
برنارد بیپرده میگوید: «ما مصرفکنندهایم. هر چیزی که وارد شود باید از همان استفاده کنیم. اگر کیفیت خوب باشد، خریداری میکنیم؛ اگر نه، دنبال جایگزین میگردیم. اینکه چه کسی وارد میکند و چرا، بازیهای خودش را دارد. ما فقط با نتیجهاش سر و کار داریم».
کیفیت؛ خط قرمز لئون
یکی از پرسشهای کلیدی این است که با وجود همهی مشکلات، چطور لئون هنوز اعتبارش را حفظ کرده است؟ برنارد جواب میدهد:«از روز اول، کیفیت برای ما خط قرمز بوده. همیشه گران خریدیم و گران فروختیم، اما کیفیت را پایین نیاوردیم. شاید اگر این مسیر را نمیرفتیم، امروز حتی یکهزارم مشتریهایمان هم ما را نمیشناختند».
او میافزاید: «متأسفانه خیلیها از همان ابتدا از کیفیت یا پرسنل کم میگذارند. در حالی که مشتری اینها را میفهمد. مشتری امروز با ۳۰ سال قبل فرق دارد؛ سفر میرود، تجربه جهانی دارد و بهخوبی کیفیت را تشخیص میدهد. ما باید یاد بگیریم خودمان را با شرایط وفق بدهیم؛ با تغییر منو، خدمات یا حتی شکل سرو. زندگی در ایران آسان نیست، اما راههای ادامهدادن را پیدا کردهایم».
چرا ماندهام؟ چون عاشق ایرانم
از او میپرسم چرا با وجود این همه سختی، کشور را ترک نکرده است. لبخند میزند و با همان آرامش همیشگی میگوید:«یک جمله ساده: چون عاشق ایرانم. خانوادهام بیش از ۴۰ سال است که خارجاند. خودم هم ۲۷ سال در خارج زندگی کردم. اما برگشتم. اینجا کارآفرینی کردیم، بیش از ۴۰۰ پرسنل داشتیم. امروز خوشحالیم که خیلی از شاگردهای ما خودشان رستوراندار شدهاند. این بزرگترین شادی ماست».
میراث لئون؛ از پدر تا پسر
وقتی دربارهی تاریخچه «لئون» میپرسم، چشمهایش برای لحظهای خیس میشوند: «لئون نام پدرم بود. او سال ۱۳۴۰ در همین مکان، رستورانی به نام بنفشه طلایی لئون راهاندازی کرد. بعد از انقلاب و جنگ، مدتی تعطیل شد. من پس از سالها زندگی در انگلستان برگشتم و برای خوشحالکردن پدرم دوباره رستوران را باز کردم. متأسفانه همان سال پدرم بیمار شد و از دنیا رفت. من هم پیشوند بنفشه طلایی را حذف کردم و با همان نام لئون ادامه دادم. امروز خوشحالم که این نام برای خیلیها خاطرهانگیز است و بخشی از زندگی و خاطراتشان شده است».
وقتی برق میرود، زندگی میایستد
از او دربارهی یکی از تازهترین بحرانها میپرسم: قطعی برق. برنارد دستی روی میز میگذارد و آهسته میگوید:« خیلی ساده بگویم؛ فقط ضرر پشت ضرر. وقتی برق میرود، یخچالها خاموش میشوند، مواد اولیه فاسد میشوند، پرسنل بیکار میمانند و مشتری هم دلسرد میشود. مشتریای که برای صرف غذا یا قهوه آمده و با سالن تاریک مواجه میشود، منتظر نمیماند؛ میرود جای دیگری را امتحان میکند. همین یک بار کافی است تا انتخابش عوض شود».
او تأکید میکند که این مشکل فقط به رستوراندار محدود نمیشود: «از کارخانهدار گرفته تا قصاب و بقال، همه ضرر میکنند. اما برای ما ضربه درست وسط اوج کار است؛ همان موقعی که ناهار یا شام سرو میشود. آمادهسازی انجام شده، پرسنل سر کارند، سالن پر است، اما همهچیز میخوابد. شما نمیتوانید به گارسون بگویید چون دو ساعت برق نبود، حقوق نمیگیری. در دنیا اگر بحرانی باشد، دولتها حداقل حمایت میکنند. اینجا اما نهتنها حمایتی نیست، بلکه فشارها هم بیشتر میشود».
برنارد با لحنی آرام اما تلخ ادامه میدهد: «برق که میرود، باید همهچیز را از نو آماده کنیم. یعنی هزینهها دو برابر میشود بدون اینکه کسی توجهی کند. ادامه این وضعیت میتواند خیلیها را به مرز ورشکستگی برساند».
حمایتهایی که روی کاغذ میمانند
از او میپرسم آیا نهادی برای کمک یا حمایت از صنف شما وارد عمل شده است؟ با نگاهی پرمعنا سری تکان میدهد: «اگر قرار است حمایتی باشد، باید واقعی باشد، نه فقط روی کاغذ. دوران کرونا بهترین مثال بود؛ همهچیز تعطیل شد، اما کمکی ندیدیم. حالا هم همین است».
او توضیح میدهد که در شرایط قطعی برق، تنها راه موقت، بستن مغازه است تا تجهیزات آسیب نبینند: «اما این یعنی از دست دادن یک وعده کامل؛ صبحانه، ناهار یا شام».
تورم؛ سایهی همیشگی
بحران بعدی، تورم است. موضوعی که نه فقط رستوراندار، بلکه همهی مردم را درگیر کرده. برنارد میگوید: «مشتری خودش خرید میکند و میبیند قیمتها هر روز بالا میرود. اما همین مشتری وقتی در رستوران افزایش قیمت میبیند، ناخشنود میشود. از آن طرف، نهادهای نظارتی هم با کوچکترین تغییر به ما فشار میآورند. این تناقض حلنشدنی است. اگر اعتراضی کنیم، نتیجهاش میشود پلمب و تعطیلی چند روزه».
او مکثی میکند و ادامه میدهد: «گاهی احساس میکنیم در یک بازی بیپایان گرفتار شدهایم. مثل هزار تو فیلم «درخشش» استنلی کوبریک. هر روز باید منو را با قیمتهای جدید تنظیم کنیم، اما هر تغییر خودش میتواند بحران جدیدی بسازد. مشتریها را هم باید لحاظ کنیم و مجبوریم خودمان ضرر کنیم اما آنها را خیلی تحت فشار نگذاریم».
پایانی تلخ و امیدوار
گفتوگویمان رو به پایان است. از او میپرسم اگر نکتهای مانده که باید گفته شود. نگاهی طولانی به فنجان قهوهاش میاندازد و با لبخندی غمآلود میگوید:«نه. متأسفانه گوش شنوایی نیست. ما حرفهایمان را بارها گفتهایم، اما نتیجهای نگرفتهایم. با این حال ادامه میدهیم؛ چون امید و عشق، تنها چیزی است که ما را سرپا نگه میدارد».
پست های مرتبط
آفت تصمیمات نادرست بر نهال صنعت قهوه ایران
منصور ضابطیان: کافههای ایران را با پاریس عوض نمیکنم
