کافه‌داری، یک رویای بیست ساله!

الهام اخوان، بازیگر سریال «از یاد رفته»، رویای نوجوانی‌اش را با کافه‌داری دنبال می‌کند. داستان راه‌اندازی کافه‌های دژن و ایرانشهر در تهران، چالش‌ها و تجربیات یک زن در دنیای کافه‌داری را بخوانید.
الهان اخوان / رویای کافه‌داری
عکاس: شاهین حسن‌زادگان

کافه‌نوشت: یک کافه نزدیکی‌های خیابان کریمخان که وقتی واردش می شوی احساس می‌کنی قبلا آنجا بودی. یک فضای گرم و صمیمی که هم مشتری‌های ثابت خودش را دارد و هم جدیدترها به آن سر می زنند. صاحب کافه به مشتری‌ها لبخند می زند، پشت کانتر می‌ایستد و بعد با لیوان قهوه می‌آید تا باهم گفتگو کنیم. الهام اخوان، بازیگری که سریال «از یاد رفته» را این روزها دارد، کاری جدایی از بازیگری را هم تجربه می‌کند. او این روزها رویای نوجوانی‌اش را زندگی می‌کند؛ رویای کافه‌ای که از ۱۵ سالگی در ذهنش ساخته بود. از پاتوق‌های جلفا در اصفهان تا راه‌اندازی کافه‌های تهران. او مسیر طولانی و پرچالشی را طی کرده تا امروز به مرکز شهر تهران برسد، جایی که کافه «دژن» را دارد و قرار است کافه تازه‌اش را هم افتتاح کند.

از چه سنی بود که فهمیدی علاقمند به کافه‌داری هستی و احتمالا در آینده سراغ این شغل می‌روی؟

رویای کافه داشتن برای من از ۱۵ سالگی شروع شد. از وقتی که کافه‌های جلفا در اصفهان پاتوقم بود و آنجا می‌رفتم. همان وقت‌ها که آنجا دورهم می‌نشستیم و نصرت رحمانی و بیژن کلکی می‌خواندیم، به این فکر می‌کردم که سال‌ها بعد خودم کافه‌ای داشته باشم که در آن دورهم کتاب بخوانیم، فیلم ببینیم، حرف بزنیم و از زندگی لذت ببریم.

و این رویا چند سال بعد محقق شد؟

تقریبا ۲۰ سال بعد این رویایم به واقعیت تبدیل شد. وقتی که تصمیم گرفتم به عنوان شغل دوم، به جز بازیگری و کار در سینما وارد یک شغل دیگر شوم. همان زمان بود که به کافه‌داری جدی تر فکر کردم. اول کارم را با کافه وَن شروع کردم، بعد یک کافه کوچک در یوسف آباد راه انداختم که البته بعدا آن را بستم و حالا علاوه بر اینجا(کافه دژن) قرار است کافه جدیدم در خیابان ایرانشهر را هم راه اندازی کنم.

چقدر بین رویا و واقعیتی که اتفاق افتاد به لحاظ سختی کار فاصله وجود داشت؟

خیلی فاصله زیاد بود. واقعیت این است که کافه‌داری اصلا شغل راحتی نیست به خصوص اینکه قرار باشد به آن به شکل یه شغل جدی نگاه کنی و بعد هم مدام به فکر گسترش آن باشی. البته من هنوز با رویایی که داشتم فاصله زیادی دارم. همیشه دوست داشتم یه کافه چند طبقه داشته باشم با گالری و کتاب فروشی و امکان فیلم دیدن که آدم‌ها به راحتی بتوانند به همه این‌ها دسترسی داشته باشند. برای رسیدن به این ایده‌آل باید هم زمان زیادی صرف کرد و هم حوصله زیادی به خرج داد. از طرفی شما در کافه‌داری با آدم‌های زیادی در ارتباطی که نظرهای مختلفی می‌دهند. باید صبور بود، نظرها را شنید و هر روز بهتر شد. این بهتر شدن از منوی کافه را شامل می‌شود تا موزیک و فضا و حتی رفتار کارکنان. اگر به یکی از این‌ها بی اهمیت باشی خیلی سریع مشتری تو را با کافه دیگری جایگزین می‌کند. این‌ها همه بخش کوچکی از سختی‌های کار کافه‌داری است که من این چند وقت با آن اشنا شدم.

از قدیم ماجرای کافه نشینی برای خیلی از هنرمندان جدی بوده. این تمایل بعدها تبدیل شد به راه اندازی کافه. در حال حاضر هم بازیگران زیادی کافه دارند. فکر می‌کنی این علاقه از کجا نشات می‌گیرد؟

معمولا از دل دورهمی‌ها ایده‌های زیادی بیرون می‌آید. بعضی از این دورهمی‌ها برای اهالی سینما و هنر در کافه‌نشینی است و برای بعضی دیگر در شب‌نشینی. در واقع این ذات گعده است که به تو دید روشنی درباره آدم‌ها و اتفاقات جاری زندگی می‌دهد. چیزی که دقیقا از زمان صادق هدایت بوده تا همین امروز. من خیلی از نویسنده‌ها را می‌شناسم که پاتوقشان کافه‌های منطقه ۶ است چون معتقدند زندگی آن‌جا به شدت جریان دارد. شاید به همین دلیل است که خیلی از بچه‌های هنری دوست دارندکافه داشته باشند تا با خیال راحت به کافه خودشان بروند و مردم را تماشا کنند.

چقدر برای کافه‌داری وقت گذاشتی و سعی می‌کنی در این زمینه به‌روز باشی؟

خیلی زیاد.  سه ماه خودم ویتر یک کافه بودم برای اینکه ارتباط با مردم را یاد بگیرم. الان تقریبا هر روز اینجا هستم تا آخر وقت. همه قرارهایم را اینجا می‌گذارم، کتاب می‌خوانم و دارم فضایی را آماده می‌کنم که فیلم دیدن هم اینجا راحت باشد. من فکر می‌کنم یکی از رازهای موفقیت این است خودت وسط ماجرا باشی و هر روز دانشت را به روز کنی. اتفاقا چند روز پیش کافه سجاد افشاریان بودم و دیدم که چطور خودش را در مورد هر چیزی از قهوه گرفته تا مسائل دیگر به روز می‌کند. برای همین فکر می‌کنم خیلی مهم است که مدام در حال یادگیری باشی.

خیلی از کافه‌هایی که راه اندازی می‌شود عمر بلندی ندارند. تقریبا نیمی ‌از آن‌ها در ۵ سال اول تعطیل می‌شوند. نگران این موضوع درباره کافه خودت نیستی؟

من فکر می‌کنم مهم‌ترین دلیلی که باعث می‌شود یک کافه ماندگار باشد این است که صرفا از سر ذوق و یک علاقه یا داشتن پول مازاد کافه را راه نینداخته باشی. کافه‌داری جزییات زیادی دارد. از طرفی دانش مردم درباره کافه و قهوه خیلی رفته بالا. حتما باید از قهوه سررشته داشته باشی تا به درستی جواب مشتری‌ها را بدهی. قبل‌ترها خیلی اطلاعاتی در مورد لاین‌های قهوه وجود نداشت اما حالا برای مشتری مهم است که گرایندرت چی باشد و اگر پاسخی نداشته باشی، قطعا به ضررت خواهد بود.

به عنوان یک کافه دار مهم ترین مشکل این شغل و صنف چه چیزی است؟

مشکل نیروی انسانی در مورد کافه‌ها خیلی جدی است. خیلی از آدم‌های کاربلد مهاجرت کردند، ویترها معمولا جوان‌های کم سن و سال هستند که تابستان‌ها کافه کار می‌کنند و بعد می‌روند. من یادم هست زمانی که کافه‌های جلفا می‌رفتم، سجاد یکی از ویترهایی بود که از ۱۴ سالگی توی کافه کار می‌کرد تا وقتی رفت سربازی. وقتی هم سرباز بود وقت‌های خالی‌اش را باز کافه می‌آمد. اما حالا نیروی انسانی بیشتر از چند ماه نمی‌ماند و این معضل بزرگی است که خیلی از کافه‌دارها با آن درگیر هستند.

چقدر سعی می‌کنی با ترندهای روز مثلا همین ماچا یا نوع موزیک و باقی چیزها کافه‌ات را پیش ببری؟

راستش کافه ایرانشهر را برای همین راه انداختم. برای نسل جدید که بیاید آنجا بایستد، معاشرت کند، موزیک راک با صدای بلند گوش کند و قهوه آخرین چیزی باشد که به آن فکر می‌کند. توی منوی کافه ایرانشهر چیزکیک چوب بستنی و ماچا گذاشتم اما اینجا نه. اینجا کافه به معنای همان جای دنج همیشگی است که به آدم حس خانه می‌دهد. منویش انواع قهوه است و اسموتی و غذاهای معمول. نه از موزیک‌های عجیب و غریب خبری هست نه از خوراکی‌هایی که هر روز ترند می‌شود. اینجا هرکسی که می‌آید، می‌تواند قهوه خوب بخورد و چند ساعتی با آرامش معاشرت کند.

کافه‌داری / الهام اخوان

عکاس: شاهین حسن‌زادگان

اگر یک روز مجبور باشی بین کافه‌داری و بازیگری یک شغل را انتخاب کنی، انتخاب تو کدام یکی از آن‌هاست؟

با همه عشقی که به کافه‌داری دارم قطعا بازیگری را انتخاب می‌کنم. من برای بازیگری همه زندگی‌ام را گذاشتم. مادرم را ندیدم، در خانه پدرم زندگی نکردم، کلی انرژی گذاشتم تا به اینجا برسم و برای همین بدون هیچ شکی بازیگری انتخاب من خواهد بود.

چیزی هست که در این شغل بیشتر از همه اذیتت کرده باشد؟

زن بودن در ایران سخت است. به خصوص در بعضی شغل‌های خاص. من فکر می‌کنم پگاه آهنگرانی جز اولین زن‌های بازیگر بود که کافه راه اندازی کرد. لیلا حاتمی ‌و الهام کردا هم بودند اما خب همه آن‌ها خیلی با من فرق داشتند. خیلی‌ها وقتی می‌شنوند من بَرِ خیابان ایرانشهر دارم کافه جدید راه می‌اندازم می‌پرسند چطور این کار را کردی؟ جواب خیلی واضح است با تلاش و کوشش! من برای اینکار زحمت کشیدم، به کسی که صاحب ملک بود پیشنهاد دادم که اجازه بده برایت کافه راه اندازی کنم و باهم کار کنیم. اما خیلی‌ها این چیزها را نمی‌بینند و به بهانه زن بودن دنبال چیزهای دیگر هستند. من فکر می‌کنم این‌ها از سختی‌های کار کافه‌داری به عنوان یک زن است که خیلی‌ها آن را نمی‌بینند.

از کافه‌های تهران کجا بود که خیلی تحت تاثیر آن بودی؟

بعدها که تهران آمدم کافه گودو پاتوقم بود. کافه همایون غنی زاده که خیلی از ئتاتری‌ها آنجا رفت و آمد داشتند و برای دنیای عجیبی بود. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم هنوز هم تحت تاثیر جزییات آن کافه هستم. از رومیزی‌ها گرفته تا جو و حال و هوا. البته که سال‌هاست نرفتم اما فکر می‌کنم گودو مهم‌ترین کافه ای بود که روزگاری در تهران به آنجا می‌رفتم.

پست های مرتبط